کشتن. از میان بردن. سبب هلاک دیگری شدن: چنین گفت کای داور دادپاک به دستم ددان را تو کردی هلاک. فردوسی. چرا کردی ای بدتن از آب، خاک سپه را همه کرده بودی هلاک. فردوسی. چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی). زبهر تو که همی خویشتن هلاک کنی به بیهشی و همان روز و شب به تیمارم. ناصرخسرو. ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به درّ ومرجان مفروش خیره مر جان را. ناصرخسرو. غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. (کلیله و دمنه). خرگوش شیر را به حیلت هلاک کرد. (کلیله و دمنه). روزی او را از آن حبس مرده بیرون آوردند و گفتند خود را هلاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). روی به خاک می نهم گر تو هلاک میکنی دست به بند می نهم گر تو اسیرمیبری. سعدی. مترس از محبی که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی
کشتن. از میان بردن. سبب هلاک دیگری شدن: چنین گفت کای داور دادپاک به دستم ددان را تو کردی هلاک. فردوسی. چرا کردی ای بدتن از آب، خاک سپه را همه کرده بودی هلاک. فردوسی. چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی). زبهر تو که همی خویشتن هلاک کنی به بیهشی و همان روز و شب به تیمارم. ناصرخسرو. ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به دُرّ ومرجان مفروش خیره مر جان را. ناصرخسرو. غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. (کلیله و دمنه). خرگوش شیر را به حیلت هلاک کرد. (کلیله و دمنه). روزی او را از آن حبس مرده بیرون آوردند و گفتند خود را هلاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). روی به خاک می نهم گر تو هلاک میکنی دست به بند می نهم گر تو اسیرمیبری. سعدی. مترس از محبی که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی
مردن. دیده شدن حالت مرگ در کسی: نه دانا بود شاه با ترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک. فردوسی. ز ما و ز ایران برآید هلاک نماند از این بوم و بر آب و خاک. فردوسی
مردن. دیده شدن حالت مرگ در کسی: نه دانا بود شاه با ترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک. فردوسی. ز ما و ز ایران برآید هلاک نماند از این بوم و بر آب و خاک. فردوسی
در اصطلاح قمار، آنکه ورق اول بازی او را باشد. آنکه در قمار برگ اول را بدو دهند. سربرگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود. (از لغات موضوعۀ فرهنگستان)
در اصطلاح قمار، آنکه ورق اول بازی او را باشد. آنکه در قمار برگ اول را بدو دهند. سربرگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود. (از لغات موضوعۀ فرهنگستان)
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی